حنانه اسادات  هاشمیحنانه اسادات هاشمی، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
غزاله سادات غزاله سادات ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

حنـانه و غزاله کـوچـولـو

حنانه کوچولو - پســـت اول .

1389/2/12 16:22
نویسنده : سونیا
23,798 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ..به دوستهای گلــــــــــــــــمون

ما دیر به اینجا امدیم ..البته موقع تولد حنانه اینجا تاسیس نشده بود ...

خلاصه امدم از تولد زود هنگاه حنانه بگـــــــــــــــم

روز 11 مهر 88 بود که احساس کردم حنانه کوچولوم دیگه تکون نمیخوره از اونجایی که اصلا شکم نداشتم نمیدونستم این ورجوک کجاس...

خلاصه 24 ساعت صبــــــــــــــر کردیم ولی خبری نشد ...

تا اینکه زنگ زدم به خانوم دکتـــــــــــــــــــر و جریان و گفتم اونم اورژانسی معاینه امــــــــ کرد و گفت اب امون... رحمم خیلی کمه و رحممــــ کوچولو و نی نی نمیتونه رشد کنه ..باید درشــــــ بیاریم...

گفت الان برو بخواب بیمارستان تا تحتــــ نظر باشی ...

منم ترســــــو ... تر س افتاد به جونم که ای وایــــــــــ

خلاصه از دکتری اجازه گرفتم و برای فردا برگه پذیرش بیمـــــارستان گرفتم ...شب رفتم خونه خدا رو شکر همه کارهام و کرده بودم .. اماده شدم ... ساک بیمارستان و جم کردم ....

کلی با پدر حنانه حرفــــــ زدم یکـــــــــــم دلداریم داد ت صبح بیدار بودمــــــــــــ خدا میدونه چه دلهـــــــره ای داشتم ...

صبح رفتم آرایشگاه یکم به خـــــــــــودم رسیدم ...

بعد رفتم بیمارستان و بستری شدم ...

تا ساعت 11:30 شب پرستارها پدرم و در اوردن سرم م نمیرفت .... کلی التاس میکردم تا بهم برســــــــــــن ....

ساعت 11:45 بود پرستار 2 باره امد ضربان قلـــــــــــب نی نی و ببینه که گفت نمیزنــــــــــــــه...

من و میگی داشتم سکته میزدم ..

تا زنگ بزنن دکتری بـــــــیاد گفتن زنگ بزن به شوشوت تا برات فلا وسایل و بیاره ..

زنگ زدم به شــــــوشو نمیدونم از ترس بود یا از چی ..همش گریه میکردم

بعد زنگ زدم به مامانیم که خودتون و برسونین نیشخند

5 دقیق نشده بود من و لباس پوشنده بودن ببرن اتاق عمل دیدم مامانم رسید بعد شوشو امد دیدم به به همه فک و فامیلم امدن عمه ام اینا هم امده بودن انگار بعد 30 سال میخوام بچه دار شم ....

ساعت 11:50 تو اتاق عمل بی حسی و تزریق کردن ...

یادمه کلی حرفـــــ میزدم و دکترها میخندیدن ...

خیلی خسته بودم ...

چشمم به ساعت بود که دیدم دکترم صدام کرد خانوم .... اینم از دختـــــــــــــــر قد بلندت ....

بله شما شیطون خانومی به دنیا امدی اونم با چشمای بــــــــاز نگام میکردی ...

همین که به دنیا امدی .. چشمات باز بود واااااااااااای چقدر کوچوولو بودی ....

"ساعت 11:55" حنانه خانومم به دنیا امد ...

قلب

DSC01424 - 2448x3264px 

حنانه ... 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)