پـــستونک ...
بله بلا خانوم طلا خانوم
پستونک شما حدود ١٩ ماه پستونک خوری بسته دیگه خسته شدم
امشب همش فکر میکردم چیکار کنم که این پستونک و بیخیال شی ؟
"اینو میگم"
پستونکت افتاده بود زمـــین که یک دفعه یه مگس امد نشست روش تو هم چندشت شد و گفتی :
مگگس ..
منم از فرصت استفاده کردم و ... گفتم اهان الان وقتشه
گفتم وااااااااااااااااااااای (گلاب به روتون)مگس رو پستونکت پی پی کرده ای ای ای ...
تو هم مثه همیشه متفکران داشتی فکر میکردی که من چند تا مو خودم از رو برسم کندم و گذاشتم دور پستونکت ..
وای خدا ...
قهر کردی
از من نه از پستونکت ...
گفتی ای ای ای ...
خلاصه این شد و شما دیگه پستونک نخوردی ..
اونم تویی که عاشق پستونک بودی ...
٢ روز بعدش هم یه پستونک تو اتاق دیدی نم زیر چشمی نگات میکردم ببینم برش میداری یا نه (پستونک تمیز و رنگ دیگه)دیدم نه برنداشتی که هیچ با پا زدی اونور و زیر لب گفتی مگگس بد ... برو پی پی کرده ...
خلاصه اینم ماجرای پستونک که شما بهش میگفتی "ارثــــــــــــ " بابا یادت داده بود که بگی ارث