ما امدیم
ســـــــلام ما امدی با یه ابجی
دوستای خوبم 13 اذر من فهمیدم دوباره مامان شدم هوراااااااااااااااااااااا
نویسنده :
سونیا
18:44
شــــیرین زبــونم
برای عزیــز دلم پرنســـس خونه امـ
سلام حنانه ی مامان عیدتــ پیشاپیش مبارک گلم عید همه دوستای نی نی وبــلاگیت که زود زود هم بهتـ سر میزنن مبارکــ امدم بگم حنانه گلم ما خیلی بزرگـ شده . حالا شده یه پرنسس واقعی حرفهایی میزنی که تاحالا نشنیدی کارهایی میکنی که اصلا باور کردنـــی نیست امسال یکی از فرشته های هم سن و سالت و تو بهمن ماه از دست دادیم انار زهرا که داغ دید و همه رو داغدار کرد الان یکی از فرشته های خدا برگشته پیش خدا . ٢٦ روز برای انار کوچولو گریه کردم و اشک ریختم و هر لحظه که چشمم به چشممات افتاد یاد انار زهرا افتادم ... خدا با زهرا و بابای انار صبــر بده تا این غم بزرگ و... دیگه منم از مهر ماه سال ٩٠ تصمیم گرفته ام عکسی ازت تو وبلاگت نزارم اگـه هم...
نویسنده :
سونیا
11:29
خانومـــــــــــــی ..
حنانه خانومی ببین چقدر طول کشید تا دوباره برات بنویسم اینـ روزها دیگــه خیلی شیـــطونـ شدی شیطون به معنای واقعی .... روزی نیست که از دستت اعصــــــــــــبانی نشمــ همش دوست داری بریز و بپاشــ کنی .... اونم چه بریز بپاشــــــــــــــــی بعضی موقعها یه چیزهایی میگی که واقعا شــــــاخ در میاریم ما ..الان خوبــ یادم نیست ولی مینویسم برات . امروز که خونه بابابزگ بودی ..کلی به دایی دلداری میدادی که عیبـــ نداره ماشین و چپ کردی میگفتی دایی جونم از این به بعـــــــــد تصادف نکنـــ خوب ؟ دایی گفت تصادف نکنم ؟ حنانه دید داییش با تعجبـــ پرسید فکر کرد ناراحت شده گفت نه تصادف بکن ولی خیلی کوچولو .......
نویسنده :
سونیا
18:50
ما برگشتیم با کلی حرف ...
سلام دوستای گلم میدونم که خیلی خیلی تنبل شدم .... ببخشید که تنبلی من زیاد طول کشید ... از امروز منتظر آپهـــــــــــــــــای خوشگل من و حنانه باشین
نویسنده :
سونیا
16:59